خدا د گوسنی نموره خوم
د دس ای روزت و کجا روم
کار خو کردم گنج ز سر دسم
یه هم عاقبت کار ثووم
ها گلی کنم د ای روزگار
رین کنی اولا ندی جووم
و که دت دیره وش بیشتر می
سی من فقیر زنی د قووم
حرفیا یکن منی نفمیم
یا تو دم دیری یا مه نشنووم
جرات نکنم پان کج بونم
بریم جهنم کنی کووم
وات شوخی کردم نویی ناراحت
هی خوت کریمی و جون بووم
این شعر گرفته شده از داستانی از عبید زاکانی است
روبهی از خانه شیخی مرغی را ربود
دون بیچاره چه دانست که مرغ مال که بود
همسر شیخ بدیدی روبه و فریاد کشید
ای شیخ بیا که روبهک مرغم درید
روبه بیچاره ناگه نگه کرد بر عقب
دید شیخ با مصحفش آرام نشسته با ادب
مرغ را انداخت و زودی از محله دور شد
فی العجل روبه دوید و گوشه ای مستور شد
روبهان ریشخندکردند و به او گفتند چرا
مرغ را از روی دیوار خود کردی رها
گفت شیخ است و بکردم فکر خود
کا رنا شد را کند این شیخ شد
می دهد فتوایی و ختم کلام
گوشت روبه را حلال و گوشت مرغ گردد حرام
فکر جان روبهان کردم تمام
جان ما شیرین تر از یک لقمه مرغ است والسلام
مادر مهربان ما
گل شیرین زبان ما
می گه به ما دخترکم ، پسرکم
گل خوب و خوشگلکم
وقتی هوا ابری می شه
لطف خدا جاری می شه
باران می باره همه جا
جاری می شه مهر خدا
تو جدول الفبا
می خونیم ر تنها
دانش آموز اولم
مثل یه غنچه گام
وقتی میام به مدرسه
آقای ناظم به ما میگه
گلهای نو شکفته
تو کتابا نوشته
هر کس که دانا تر
از همه عزیز تر
جهت آماده سازی درس س
یک سبد گل یاس
هدیه عمو عباس
واسه گل های خسته
که تو خیمه نشسته
تو خیمه ها نشته
گل های دل شکسته
حالا که اربعین
عزای شاه دین
مسلمونا تو دنیا
میام توی تکایا
حسین حسین می کنیم
با هم سینه می زنیم