دلم آشوب .سرم غوغا است امشب
بسان کوره می سوزم من از تب
اگر دستت طبیب و چشم داربست
به من نو ان تو یک جرعه از لب
نمی گویم گرفتار که گویی
چرا یک دم نگاه تو به من نیست
اگر مهرت چون چشمه بجوشد
ن خواهی کرد تو از من دلجویی