نگاره سبز

آموزش فارسی اول ابتدایی همراه با شعر

نگاره سبز

آموزش فارسی اول ابتدایی همراه با شعر

عید آمد

عید آمد و از پسته و آجیل خبری نیست

انگار نه انگار که از عید اثری نیست

نه شور وشعف در سخن باد مهیاست

در ذهن پرستو سیرو سفری نیست

امسال که زیبا طبیعت  بذل می کرد

مرده است سخاوت دیگر گوهری نیست

رفته است زمستان و خوابند درختان

بر شاخه خشکیده گیلاس فاش و ثمری نیست

آشفته و حیران گرفته است بقضی

با چنگ گلو یی که در آن چشم تری نیست

کاسب نفروشد به کس شاخه مهری

در بلبل این باغ میل خطر ی نیست

آرام گرفتیم در این خانه تاریک

گویی که در این سر جای بصری نیست

دادیم به فراموشی و تاریکی یک شب

آغاز یک روز که در آن سحری نیست

میراث نیاکان به ارزن بفروختیم

در معامله ما سود وثمنی نیست

هر طرح کشیدیم به بن بست بخوردیم

شاید که در فکر من وتو هنری نیست

سوز سوار

و دشت و صحرا زیه دلم سی تو

ری و هونه خدا نمیکم بی تو

جیره در و گوش دلم چش و ران

تا بزنم بوسه و گلمه ری تو

جون دلم بی تو همه کل هیچن

دنیا نیرزه و یه تال می تو

عید نزیکه همه هان سر شوق

شوق  همه کی یویی بمونی تو

زی بیا تش افتایه د ولات

سی کل عالم نامه امونی تو

سوز سوار یوسف دین خدا

یاور همیه بی کسونی تو

دلنوشته


دوست دارم بنویسم از همه جا و همه کس چراغ اتاقم را خاموش کردهام و تمام فکرم را متوجه نوشته هایم نمی دانم چه بنویسم واز که وچه بگویم هرچه فکرمیکنم درد است زخم است که نیاز به درمان و التیبام دارد از گرانی بگویم یا از فقر که این روزها بیداد می کندچون نیاز به فریاد رس دارد حال همه خراب است همه شاکیند و نالان همه از درد حرف میزنیم ولی در عرصه عمل کم می آوریم به راحتی و بااحترام دست در جیب یکدگر  می کنیم وبعد به حال هم میگریم از روزگار شاکی میشویم بدون اینکه سهم خودمان را از ظلم و جفا ی روزگار تعین کنیم می گریم به حال هم و به هم رحم نمی کنیم دنیای عجیبی است یا ما خیلی عجیبیم  حلال خیلی کم رنگ شده وحرام چنان به خود جلوه حق گرفته که به قانون تبدیل شده است  روبه رو قربان صدقه هم می شویم و پشت سر چنان هم دیگر را خراب می کنیم که قابل درست شدن نیستیم  به هم فخر می فروشیم بدون آنکه نگاهی اندک به آرشیو زندگی خود داشته باشیم گذشت دیگر در قاموس جامعه جایی ندارد و قصه آن را فقط میتواان در خاطرات بزرگترها یافت اگر در دعوایی به حق باشیم گذشت را ترحم بر پلنگ تیز دندان میدانیم و اگر مقصر باشیم گذشت می شود ......

گاهی چنان دلم می گیرد که بیخود یقض مرا خفه میکند وگاهی عقده چنان تحریکم میکند که حتی از خود هم بیزار می شوم دلیل این بقض و تنفر را کجا می توانم جستجو کنم در خودم  یا در جامعه  یا در فشارهایی که از بیرون به من  می دآید این حالت ها را همه کم وبیش دارند نه من نه تو و نه دیگران......

آیا میتوانم در خود تغیر ایجاد کنم

می توانم مثبت فکر کنم می توانم قانونمند باشم .چگونه

بله می شود مثبت فکر کرد به شرط اینکه نگاه خود را به زندگی تغیر دهیم در موقع قضاوت

خود را جای طرف مقابل بیندازیم اندکی از دید او پیرامون خود را نگاه کنیم در این صورت هیچ گاه خود را حق مطلق و دیگران را کاملا مقصر نمی شناسیم راحت تر با مسایل پیرامون خود کنار می آیم و لذت بخش تر زندگی می کنیم  زود می بخشیم وراخت تر کینه ها را از دل پاک میکنیم چنان سبک می شویم که حس پرواز درونمان به اوج شوق پرواز تی شویم


چشم تر

تماشا می کنم هر صبح طلوعی را     


که شاید در غروبش من نباشم


وشاید چشمهای گریه ای نیز


به دنبالم تماشاگر نباشند


غریبانه میان چشم ها من


به دنبال دو چشم تر بگردم


ولی تو بی خیال از رفتن من


به یاد طبع شوخ من بخندی