توی بارون خیس خیسم
چترم و طوفان شکسته
دلم از خودم گرفته
خسته ام خسته ی خسته
چرا آفتاب قهر کرده با من خسته و مانده
خوردم به کوچه بن بست
رانده ام از همه رانده
دل من سیاهی شب گریه هاتو ثبت کرده
توی نیزار دلم قو
آواز رفتن خونده