مستم
نمی دانم کجا هستم
اندکی توجه کن
نگاهم کن
بگیر دستم
گیج ونگم
گاه
شاد و دنگم
حس می کنم
یک جای دنجم
افسوس
در خواب تحقیرم
جز خود
کس نمی بینم
به کس
نمی اندیشم
درکناردیگرانم
در خانه
در خیابان
از همه دورم
فرسنگ ها
زبان هم می فهمیم
می گویم
می خندیم
دوست داریم همدگر را
ولی
نمیدانم
چرا به یکدیگر نداریم هیچ احساسی
تفاهم
رفاقت
برای سود
نمی دانم
می فهمیبم زبان یکدگر را
یا نمی فهمیم
گر چه هم زبان هستیم
گر چه هم سخن هستیم
گر چه
با هم می خندیم
با هم می گرییم
ولی
ادراکمان مردود
نمی فهمیم
که در دل رفیق بی نوای من
زیر این خنده شیرین
چه غصه و غمی دارد
و یا
از چه می نالد
فقط
باهم می گوییم
فقط
با هم می خندیم
و گاهی
با هم می گرییم
دریغ
از یک تکه احساس