کوه یاس و نومیدی
مادرم
مشتری دیگر نمی اید چرا
گر چه می خواهد
پول نانش
نانوا
صبح تا شب
نسیه
هی بنویس .هی بنویس
دفتر صاحب مرده
پر از قرض
نقدی اینجا
هست محالی فرض
تا پول دارند
پای دیوار رضولی می روند
وقت بی پولی
عریز گردم من
گور بابای دکان
دخل خالی است
کس نبامد
بگوید غازی
مصطفی بادعبنکش
غروب می اید
نا نوا
به کشور سفارش کرده ....
تازه
پولی برای وام مینا نمی گردد جمع
چک قلاوند نیز .....
پول نیست
کس تیامد بگوبد غازی
ننه
با خشم بسته دخل را
چند ر غازی که در جیب دارد
به زمین می کوبد
با نگاهی به من
می گوید
ریم د ای دکد