شوق داشتم تا بیایی
تو هدیه خدایی
گر چه دی بود و هوا سرد
گرمی کانون مایی
من تو را فاطمه خواندم
تو سزاوار ثنایی
شکر کردم به جمالش
نذر کردم که ببایی
نفس من نفس تو
من درختم تو هوایی
بیست ویک سال سر ذوقم
نورچشمهای بابایی
تقدیم به نفس بابا
شوق داشتم تا بیایی
قدمت به روی چشم
دی ماه
از نفست گرم
عطرت
غنچه یاس
قاب اردیبهشت
به دیوار دی
هدیه
گرم ........زمستان
زیبا ...........دی
مبارک باد آمدنت
فصل خزان است و بهار است دلم
ذوق زده ی روی نگاراست دلم
فاطمه که سر سبد باغم است
غنچه نرجس ،سه تار دلم
خاطره انگیز ترین لحظه ام
عاطفه گرمی دستان توست
شاد ترین روز خوش زندگی
خنده یک لحظه با ناصر است
لطف شما برقه راه ماست
هرکه در این شادی ما حاضراست
خاطره انگیز ترین لحظه ام
عاطفه گرمی دستان دوست
شاد ترین روز خوش زندگی
ناصر یک عهد ز پیمان اوست
چشم ما و سرمه پای شما
برسر ما منت دوستان نکوست
عشق می کشد مرا با پای پیاده
زین عمود تا آن عمود تا عمق جاده
قطره قطره موج می گردیم خروشان
سینه ها در التهاب چون دیگ جوشان
چشم ها مست نگاه گنبد اوست
کس نمی بیند خودش چون در پی اوست
ابر می نازد به این هیبت که در خاک
فرش پای عاشقان با سینه چاک
نوحه نوحه عرش می خواند مرا
زین سفر از ابتدا تا انتها
صورت نیلی گزارش می دهد
سینه هامان بوی سوزش می دهد
پای در زنجیر و یک دنیای خار
دستها بسته به اسب یک سوار
از خجالت روی خورشید آب شد
مشک آب جا ماند و آب نایاب شد
وقتی کردم گریه بهر دیدنت
تشت پر خونی که در آن بود سرت
در خرابه دلنوازی کرد مرا
بوسه بر رگها خونی راضی کرد مرا