از خواب می ترسم
شب تا صبح من کاوس میبینم
دوست دارم روز باشد
روشن روشن
همه جمع
گفتگو ها گرم
مهربانی هم کند
آغوش خود را باز
صدای خنده باران وباراد
کند اهل و ایال خانه مان را شاد
در فضای خانه بوی عشق باشد
زندگی شیرین شیرین چون عسل
از شلوغی میبرم لذت
و سکوت
مرا به فکر می برد
به جاهای دور
تاریک و ترسناک
بیم می گیرد مرا
از آینده مبهم
و تنهایی گلهایم
غصه و ن وری دلم بیه تلمبار
دار ه د مه می حوره هی چی سگ هار
تقلا قوم و خویشو اثری ناره
کل کریت زیر چنگش بیمه گرفتار
توی بارون خیس خیسم
چترم و طوفان شکسته
دلم از خودم گرفته
خسته ام خسته ی خسته
چرا آفتاب قهر کرده با من خسته و مانده
خوردم به کوچه بن بست
رانده ام از همه رانده
دل من سیاهی شب گریه هاتو ثبت کرده
توی نیزار دلم قو
آواز رفتن خونده
صحبت از بر چیدن اندیشه است
جنک میان ریشه ها و تیشه است
گر رها سازیم دست یکدگر
یک بیا بان جایگزین بیشه است