نگاره سبز

آموزش فارسی اول ابتدایی همراه با شعر

نگاره سبز

آموزش فارسی اول ابتدایی همراه با شعر

المپیک رمضان

صدای ملائکه می اید نوای اشنای انگار دیروز بود که سرود یکتایی رابرای ما می سرود .مارش آماده باش برای یک مسابقه بزرگ .المپیکی که هر سال یک بار رخ می دهد .

میدانی به وسعت کره خاکی و شرکت کنندگانی به اندازه تمام مسمانان و یکتا پرستان .مهربان میزبان این بازی پرودگار یکتا است.

تنها المپیکی است که یک قهرمان ندارد .در این میدان بزرگ تمام کسانی که شرکت کرده اند و بازی را تا سرانجام برده اند قهرمانند .

قهرمانی از نوع رستگاری و رهایی از بند شیطان و لذت های دنیوی .

چند روز دیگر شروع این نیرد بزرگ و این المپیک الهی است .

آیا خود را برای این مسابقه بزرگ آماده کرده اید .آیا میدان نبرد راصاف هموار کرده اید ،

آیا سنگلاخ های کرورت و شیطنت رااز زمین دلتان جمع کرده اید .

مسابقه رمضان فرا می رسد.همه آماده برای شروع با صدای اذان .

آماده برای پاروی احساس و حوس خود گذاشتن  .

می دانم دلتان برای ربنای قبل از اذان که پایان یک روز مسابقه است تنگ شده است .

صدای دلنشینی که قلب انسان را آرامش و التیام می بخشد 

دلم تنگ است برای ربنایی 

که می آید از آن حس خدایی 

که از گل دسته خوش رنگ مسجد 

بپیچد عطر و بوی آشنایی 

فضا آکنده از احساس خوبی است 

که دارد بوی یاس دلربایی 

کرم می بارد از لطف الهی 

به قلب هر فقیر بینوایی 

دل تنگ مرا طاقت نبو دست 

که از لطف خدا گیرد جدایی

شما هم گر به قلب خود دهید گوش 

از آن فهمید چون من خوش صدایی


شلاق باران

دیشب از فرت خستگی نمی دانم کی خوابم برد نفهمیدم کی صبح شده .

صدای ترق و تروق استکان ها و شرشر آب ظرفشویی از خواب بیدارم کرد 

انگار کوهی از روی دوشم برداشته شده بود .

غلطی در رخت خواب زدم پتو را با  پاکنار زدم  ،نشیتم ،صدای تق تق باران روی شیشه آهنگ دلنوازی را می نواخت نوازش باد درختان باغچه کوچکم را به رقص آورده بود همه جا را شادابی فرا گرفته بود .

باران دیشب همه را شسته بود رنگ رخ گیاهان و کوچه خیابان از رخسارشان پیدا بود .

گربه نحیف و کوچکی در زیر صندوق چوبی کنار پرتقال کز کرده و کنجشک های کوچک را در وسط حیاط تماشا می کرد

از رخت خواب بلند شدم در را باز کردم هوا سرد بود .باران شلاقی می زد کمی فکر کردم که چطور خود را به دستشویی برسانم که درب حیاط تند تند می زد 

در را باز کردم ،مشهدی عیدی بود .

بنده خدا پیرمرد خیس آب بود ،

سلام کرد من هم جوابش دادم 

چند فحش خوب نثار سعیدو سمیرا کرد 

تو این بارون من پیرمرد باید برای شاهزاده ها تخم مرغ بخرم ،خودشان پا ندارند.

هی غرغر میکرد 

کرکره را بالا زدم تخم مرغ خرید و نگاهی به خیابان انداخت ،کمی ایستاد تا باران کم شود 

باران تند تر شد ناچار پیر مرد دست روی سرش گذاشت و دوان دوان رفت 

ویترین مغازه را بستم ،صبحانه خوردم ،لباس پوشیدم آما ده رفتن به مدرسه شدم .

هنوز باران قطع نشده بود .خیابان را چنان شسته بود که کف آن برق میزد .

باد می چرخیدو باران را شلاقی به زمین می کوبید 

تنها درختان و کف خیابان بیشتر از همه از این باران لذت می بردند،حسابی شسته و تمیز شده بودند

اعصابم خورو خمیر بود نمی دانستم چطور با موتور تا روستا بروم 

راستش را بگویم موتورم یاماها کهنه ای بود که روز آفتابی به زور می رفت چه رسد به این باران و هوای سرد .

ناچار حرکت کردم ،اولش خیلی اذیت شدم ولی کم کم که کاملا خیس شده بودم ،نه تنها ناراحت نشدم بلکه کم کم لذت هم بردم .

موتور سواری زیر این باران لذت داشت ،

باران تند تند به صورتم می زد  کنار کانال را کرفتم و به حرکت ادامه دادم موتور لیز میخورد و هر چند دقیقه ای گلگیر ش پر از گل می شد . 

با تاخیر و به زحمت خودم را به مدرسه رساندم.

دبستان ابتدای روستا بود ،

مردم در اطراف مدرسه جمع شده بودند .گروه گروه با هم حرف می زدند،

سلام کردم ، از موتور پیاده شدم و به طرف دفتر مدرسه رفتم .از شلوغی بچه ها و حرف های مردم معلوم بود اتفاق مهمی افتاده است .

از رضا پرسیدم ،که چه شده . 

گفت دیشب دزد گاوی های خانه جاسم را دزدیده است .

جاسم بنده خدا ،جز این دو گاو چیزی نداشت . صدای شیون زنش را باد می آورد .چنان برای گاو به عربی می خواند ،که دل آدم کباب می شد .

باران آرام گرفته بود .سگهای آبادی انگار دیشب نوبت نگهبانی نداشته اند .آرام خوابیده بودند که صبح به این زودی شاداب توی این این هوای مطبوع بهاری در میان چمنزارهای پشت مدرسه با هم کشتی می‌گرفتند.

انگار نه انگار دیشب وظیفه نگهبانی خود را خوب انجام ندادند.

هوا بسیار پاک بود،اما احساس همه ناراحت و غمگین، جز سگ‌ها و گربه‌های ده که از ناراحتی ما بی‌خبر بودند.

بچه ها را به‌صف کردند محمد عطر قران با خواندنش در فضا پیچاند ، دیر شده بود بقیه مراسم را وقت نکردیم انجام دهیم ، بچه ها یکی پس از دیگری به صف وارد کلاس شدند .

راستی نگفتم مدرسه ما خیلی کوچک بود جمع کل دانش اموزان بیست و نه نفر بودند .دبستان ما پنج پایه بود یعنی هر پنج کلاس در یک اتاق درس میخواندند .

زنگ اول پنج کلاس را درس دادم بچه ها در حیاط بازی میکردند و من نظارگر انها بودم ، که سرو کله ی سید عدنان پیدا شد .

سید عدنان پر سید حسن دانش آموز کلاس اول بود .

خدایش سید حسن هم بچه دوست داشتنی و هم از نظر هوشی تیز و گیرا بود .

سید عدنان خود بسیار با وقارو حوش اخلاق بود .گرچه پیری و تنگ دستی اورا رنجیده کرده بود ،اما هنوز بسیار شوخ طبع وخنده رو بود .

سید سلا م کرد ،تعارفش کردم ،چای آماده بود دو استکان ریختم و شروع به صحبت کردیم .چند دقیقه ای در باره ماجرای دیشب و وضعیت روستا حرف زدیم .

بچه ها به کلاس رفته بودند ،این دست و آن دست کردم که سید سخن را کوتاه کند .که خودش فهمید ،با خنده گفت ،اگر میخواهی بروم راحت بگو ،چرا خودت را اذیت می کنی .می دانم باید کلاس بروی .

فقط برای این آمده ام که خواستم با شما مشورت کنم .

از او اجازه گرفتم بچه ها را سر و سامان دادم


،



 برای تثبیت یاد گیری الفبا میتوان حروف را با آهنگ برای بچه ها خواند چون دانش آموزان به شعر و شادی لذت میبرند در یادگیری کودکان موثر تر است  شما کی توانید با خلاقیت خود اشعار ی انتخاب کرده و در آخر هر زنگ برای بازی و رفع خستگی در کلاس خود شور و هیجان درست کنید


 


ام ،مداد رنگی.          ن ،یه نقاش زرنگی.        و،مرد دونده.    ه، ستاره و ماه.        ی ،دریای زیبا.

 


 

آ.آب وآهوا،انارشیرینا،امام داناا،اتاق بابااو،انگور و آلوای، ایران زبباب،بابای داناپ،یه توپ فوتبال
ت،تاب بلندیث،مامان ثریاج، جوجه طلاییچ،چشمه وچوپانح،درس و امتحانخ، خدای داناد،درخت زبباذ،لذت بازی
ر،درس ریاضیز، وزوز زنبورژ، ژاله وژیلاس،یه سیب شیرینش، دو چشم بینا ص،صدای دریاض،رضا مریضط،طوطی طبیل
ظ،ظرف پا کیزهع ،عسل وخرماغ،کلاغ  غمگینف،یه فیل سنگینق،قوری وقندانک،نمک  نمکدانگ،نشسنه رو گلل ، یه چوجه بلبل

تدریس حرف ، م.

بعاز سلام واحوال پرسی برای ایجاد انگیزه در باره مدرسه و مدیر صحبت می کنیم و از آنها می خواهیم که در این زمینه شروع به صحبت کنند با خواندن شعرو سرود نو آموزان را برای تدریس آماده می کنیم 

ما بچه های اولی 

هرگز نداریم تنبلی 

صبح که با با بیدار می شه 

آماده واسه کار مب شه 

با او میریم تا مدرسه 

شاد وخندون دور از غصه 

باز می کنیم کتاب ها رو 

با هم می خونیم درس ها رو 

تا درس م رو می خونیم 

قدرمدیر و می دونیم 

رو نیمکتا نشستیم  

آماده درس هستیم 

آموزگار مهربان 

عکسی به ما می ده نشلن 

به    ما میگه آی بچه ها 

این پرچم سه رنگه 

که خیلی هم قشنگ 

پرچم کشور ماست  

همیشه تو دل ماست 

از بچه ها می خواهیم که در باره مدیر گفتگو  کنند بعد آنها راهنمایی می کنیم تا به صدای ..م.. نزدیک شوند و خود صدای م را بصورت کشیده تر ادا کنند به شکل م را برای آنها نوشته و می گوییم که ،،م،، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌نیز مانند ،،ب،، دارای دو شکل است ،،م،، غیر آخر که بجز در آخر در همه جای کلمه متواند بیایید و ،،م،، آخر که فقط رد آخر کلمه می آید کلماتی دیگر را مانند میز ، نیمکت ،پرچم ،امین ،آمد و ......را برای بچه ها به این شکل تو ضیح می دهیم 




تریس حرف د

بعد ار سلام و احوال پرسی برای بچه ها این شعر را با آهنگ می خوانیم  

خدای خوب و مهربان 

دوست همه کودکان 

گفته به ما دعا کنید 

دعا به جان مادران 

به مهدی صاحب زمان 

امام خوب شیعیان 

حرف   د  رو پیدا کنید 

در شعر من فرشته جان 


از دانش آموزان میخواهیم کلماتی که صدای   د.  دارند را از شعر پیدا کرده وبا صدای بلند و کشیده بگویند  مانند خدا. ،دوست ،دعا ،مادران ،مهدی ،پیدا  و بعد در باره آنها برای نو آموزان صحبت می کنیم وقتی دانش آموران کلمات را کشیده می گویند آنهاز را راهنمایی می کنیم تا به صدای ،د، پی ببرند بعد برای آنها توصیح داده می شود که صدای د، هم مانند آ،ب،دارای شکلی است و برای آنها  شکل صدای د، را مینویسیم و توضیح داده می شود که صدای ،د، تنها یک شکل دارد و می تواند در همه جای کلمه بیایید 

در این مرحله شروع می کنیم به خواندن این شعر که با آن نو آموز پی به صدای ،د،  و مکان آن در کلمه بشوند 

من که ،د، تنهایم 

در همه جا می آیم 

یا اولم مثل دوست ،مثل دریا 

یا وسطم مقل مهدی ، مثل خدا 

یا آخرم مثل سبد مثل باد 

با هم دیگه بگیم ،د، 

تا باشیم خرم و شاد 

در آخر از بچه ها می خواهیم تا کلمات دیگریذ که ،د، دارند را بگویند و آنها را روی تابلو می نویسیم و مکان ،د، را در آن کلمه برای بچه ها می گوییم